سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جواهری در قصر

خلاصه ای از مجموعۀ داستانی جواهری در قصر

اگر این سریال را  دنبال کرده باشید می دانید که یانگوم فهمید که تنها راه حل نجات از جزیرۀ جی جو این است که با کمک پرستار ی که در نزدش است پرستاری را یاد بگیرد و در این راه بسیار تلاش می کند

اما ادامه ماجرا ...

 در همین زمان دوست یانگوم "یونسنگ"که از رفتن یانگوم ناراحت بود با هدیه ای که یکی از کارداران برای پادشاه آورده بود (سگ)دوست می شودو پادشاه او را می بیند  و با او ازدواج می کند یانگوم بعد از تعلیمات و اثبات بی گناهی اش و امتحاناتی که می دهد به دربار راه پیدا می کند  . برای یانگوم در قصر اتفاقات زیادی می افتد ازقبیل این که بین ملکه مادر و پادشاه کدورت هایی پیش می آید و یانگوم واسطه می شود .در قصر رسم بر این بوده که تا زن پادشاه بچه دار نشده باشد اختیاراتی ندارد یونسنگ نیز تصمیم می گیرد که بچه دار شود اما بانو چویی دوباره تؤطئه می کند تا بچه به دنیا نیاید و به پزشک مخصوص می گوید کاری کند که بچه اش به دنیا نیاید اما یانگوم این را می فهمد و یک پزشک دیگر را برای یونسنگ می آورد و مانع از اجرا شدن نقشۀ بانو چویی می شود. بررسی های یانگوم بر روی پادشاه نشان می داده که پادشاه از یک بیماری چند سالی است رنج می برد و به این نتیجه می رسد که بانو هِن بیگناه بوده است و به پادشاه پیشنهاد می دهد که بر روی او عمل باز را انجام دهد اما چون تا به حال کسی این عمل را انجام نداده بود آن را قبول نمی کند باید در این جا بگویم نبوغ یانگوم در آشپزی نبود بلکه او مهارت پزشکی را بیشتر از آشپزی داشت او بررسی هایی برروی ماهیان و عمل جراحی بر روی خرگوش انجام داده بود و به مسائلی می رسد که هیچ پزشکی تا زمان یانگوم به آنها نرسیده بود  همچنین در جریانی مردم شهر به بیماری غیر قابل درمان دچار می شوند که واگیر دار بوده و پادشاه قصد می کند که شهر را ترک کنند و آنجا را به آتش بکشند اما یانگوم و افسرمین جان گو   در شهر می مانند تا به مردم کمک کنند و مردم با آنها بد رفتاری می کنند یانگوم به کمک افسر در جایی که آتش او را محاصره کرده بود نجات پیدا می کند .بعدا یانگوم به این نتیجه می رسد که علت بیماری در سبزیجاتی است که بانو چویی و برادرش در آن دخیل بودند و با مدارک دیگر افسر  جرایم بانو چویی را اثبات می کند قبل از اثبات جرم بانو چویی تلاش می کند که این اتفاق رخ ندهد مثلا دوست گیومیونگ را که در اکثر کارها ی آنها بوده و اطلاع داشته را از سر راه بر می دارند و آن را سر به نیست می کنند اما موفق نمی شوند بر کارهای خود دوباره سر پوش بگذارنند و دوباره توطئه کنند  لازم است بگویم در این مدت زمان مقا م افسر هم بالاتر رفته بود

آنها محاکمه می شوند و قرار می شود که اعدام شوند بانو چویی که این را می فهمد از قصر بیرون می رود شنیدن این خبر برایش بسیار سخت بود در راه به یاد خاطرات خودش می افتد و بادیدن ربان قرمزی در بالای درختی به زمان کودکی بر می گردد که با میونگی و بانو هن برای گرفتن ربانی بالای درختی رفتند در همین حین که قصد دارد ربان را بگیرد از دره سقوط می کند و می میرد به هر حال با این اتفاقات وضع قصر کمی آرام می شود یانگوم از پادشاه اجازه می گیرد و در دفتر مخصوص بانوان اول دربار خاطرات مادر خود را می نویسد و به وصیت مادرش عمل می کند .و گیومیونگ نیز نامه ای را که از مادر یانگوم بود به یانگوم می دهد . پادشاه با افسر مسابقۀ تیر اندازی را می گذارد و در صورت برنده شدن قصد ازدواج با یانگوم را دارد اما در این مسابقه افسر می برد ولی پادشاه مخالفت می کند .یانگوم که به افسر علاقه داشته است تصمیم می گیرد که با افسر فرار کند قبل از فرار، گیومیونگ علاقۀ خود را با افسرمین جان گو  در میان می گذارداما افسر به یانگوم علاقه دارد و و موفق به فرار با یانگوم می شود و به صورت پنهانی با هم ازدواج می کنند در تمام کشور به دنبال یانگوم و افسرمین جان گو  می گردند اما آنها را پیدا نمی کنند . سالها می گذرد و یانگوم صاحب یک دختر می شود و پادشاه بر اثر بیماری که یانگوم تشخیص داده بود و حاضر به مداوا نشده بود می میرد بعد از مرگ پادشاه یانگوم و افسرمین جان گو  دوباره به قصر برمی گردند .

 

اگر می خواهید در مورد بازیگران این مجموعه اطلاعاتی را کسب کنید شما را به مجله کانون خانواده ارجاع می دهم (سال یازدهم نیمه اول اردیبهشت)

 


جواهری در قصر

خلاصه ای از مجموعۀ داستانی جواهری در قصر

اگر این سریال را  دنبال کرده باشید می دانید که یانگوم فهمید که تنها راه حل نجات از جزیرۀ جی جو این است که با کمک پرستار ی که در نزدش است پرستاری را یاد بگیرد و در این راه بسیار تلاش می کند

اما ادامه ماجرا ...

 در همین زمان دوست یانگوم "یونسنگ"که از رفتن یانگوم ناراحت بود با هدیه ای که یکی از کارداران برای پادشاه آورده بود (سگ)دوست می شودو پادشاه او را می بیند  و با او ازدواج می کند یانگوم بعد از تعلیمات و اثبات بی گناهی اش و امتحاناتی که می دهد به دربار راه پیدا می کند  . برای یانگوم در قصر اتفاقات زیادی می افتد ازقبیل این که بین ملکه مادر و پادشاه کدورت هایی پیش می آید و یانگوم واسطه می شود .در قصر رسم بر این بوده که تا زن پادشاه بچه دار نشده باشد اختیاراتی ندارد یونسنگ نیز تصمیم می گیرد که بچه دار شود اما بانو چویی دوباره تؤطئه می کند تا بچه به دنیا نیاید و به پزشک مخصوص می گوید کاری کند که بچه اش به دنیا نیاید اما یانگوم این را می فهمد و یک پزشک دیگر را برای یونسنگ می آورد و مانع از اجرا شدن نقشۀ بانو چویی می شود. بررسی های یانگوم بر روی پادشاه نشان می داده که پادشاه از یک بیماری چند سالی است رنج می برد و به این نتیجه می رسد که بانو هِن بیگناه بوده است و به پادشاه پیشنهاد می دهد که بر روی او عمل باز را انجام دهد اما چون تا به حال کسی این عمل را انجام نداده بود آن را قبول نمی کند باید در این جا بگویم نبوغ یانگوم در آشپزی نبود بلکه او مهارت پزشکی را بیشتر از آشپزی داشت او بررسی هایی برروی ماهیان و عمل جراحی بر روی خرگوش انجام داده بود و به مسائلی می رسد که هیچ پزشکی تا زمان یانگوم به آنها نرسیده بود  همچنین در جریانی مردم شهر به بیماری غیر قابل درمان دچار می شوند که واگیر دار بوده و پادشاه قصد می کند که شهر را ترک کنند و آنجا را به آتش بکشند اما یانگوم و افسرمین جان گو   در شهر می مانند تا به مردم کمک کنند و مردم با آنها بد رفتاری می کنند یانگوم به کمک افسر در جایی که آتش او را محاصره کرده بود نجات پیدا می کند .بعدا یانگوم به این نتیجه می رسد که علت بیماری در سبزیجاتی است که بانو چویی و برادرش در آن دخیل بودند و با مدارک دیگر افسر  جرایم بانو چویی را اثبات می کند قبل از اثبات جرم بانو چویی تلاش می کند که این اتفاق رخ ندهد مثلا دوست گیومیونگ را که در اکثر کارها ی آنها بوده و اطلاع داشته را از سر راه بر می دارند و آن را سر به نیست می کنند اما موفق نمی شوند بر کارهای خود دوباره سر پوش بگذارنند و دوباره توطئه کنند  لازم است بگویم در این مدت زمان مقا م افسر هم بالاتر رفته بود

آنها محاکمه می شوند و قرار می شود که اعدام شوند بانو چویی که این را می فهمد از قصر بیرون می رود شنیدن این خبر برایش بسیار سخت بود در راه به یاد خاطرات خودش می افتد و بادیدن ربان قرمزی در بالای درختی به زمان کودکی بر می گردد که با میونگی و بانو هن برای گرفتن ربانی بالای درختی رفتند در همین حین که قصد دارد ربان را بگیرد از دره سقوط می کند و می میرد به هر حال با این اتفاقات وضع قصر کمی آرام می شود یانگوم از پادشاه اجازه می گیرد و در دفتر مخصوص بانوان اول دربار خاطرات مادر خود را می نویسد و به وصیت مادرش عمل می کند .و گیومیونگ نیز نامه ای را که از مادر یانگوم بود به یانگوم می دهد . پادشاه با افسر مسابقۀ تیر اندازی را می گذارد و در صورت برنده شدن قصد ازدواج با یانگوم را دارد اما در این مسابقه افسر می برد ولی پادشاه مخالفت می کند .یانگوم که به افسر علاقه داشته است تصمیم می گیرد که با افسر فرار کند قبل از فرار، گیومیونگ علاقۀ خود را با افسرمین جان گو  در میان می گذارداما افسر به یانگوم علاقه دارد و و موفق به فرار با یانگوم می شود و به صورت پنهانی با هم ازدواج می کنند در تمام کشور به دنبال یانگوم و افسرمین جان گو  می گردند اما آنها را پیدا نمی کنند . سالها می گذرد و یانگوم صاحب یک دختر می شود و پادشاه بر اثر بیماری که یانگوم تشخیص داده بود و حاضر به مداوا نشده بود می میرد بعد از مرگ پادشاه یانگوم و افسرمین جان گو  دوباره به قصر برمی گردند .

 

اگر می خواهید در مورد بازیگران این مجموعه اطلاعاتی را کسب کنید شما را به مجله کانون خانواده ارجاع می دهم (سال یازدهم نیمه اول اردیبهشت)

 


باز باران با ترانه

                                                                   

باز باران با ترانه  

   می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را

دشت پر
 شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
 
گرم و خونین

لرزش طفلان نالان
 
زیر
 تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و
 عطشان 
با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان
 نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و
 سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
 
بر لب این رود پیچان
 
باز باران

باز
 باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان

هیهات بر لب

از عطش در تاب و
 در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
 
شش ماهه طفلی
 
رو به پایان
 
مرد محزون

دست پر خون می فشاند

از گلوی نازک شش ماهه
 
بر لب های خشک
 آسمان با چشم گریان 
باز باران

باز هم اینجا عطش
 
آتش شراره جسمها
 
افتاده بی سر پاره پاره

می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی
 گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه
 ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده
 نیلگون
درین صحرای سوزان
 
می دود طفلی سه ساله
 
پر زناله

پای خسته
 
دلشکسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چکد از نوک سرخ نیزه ها

بر
 خاک سوزان 
باز باران باز باران
 
قطره قطره می چکد از چوب محمل
 
خاک‌های
 چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف
 این کاروان هم سنگ باران
آری آری
 
باز سنگ و باز باران

آری آری
 
تا
 نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبیند
 کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها

بر مشک ساقی

کاش می
 بارید باران